مگر رسم به کلامی:
رهاتر از آتش،
رساتر از فریاد،
فراتر از تأثیر،
که چون به کوه بخوانی، ز هفت پرده سنگ،
گذر کند چون تیر!
وگر به دل بنشانی، نپرسی از پولاد،
نترسی از شمشیر
کتاب های جهان را ورق ورق گشتم!
به برگ برگ درختان، به سطر سطر چمن،
نشانه ها گفتم.
ز مهر پرسیدم.
به ماه نالیدم.
ستاره ها را شب ها به همدلی خواندم.
به پای باد به سرچشمه افق رفتم.
به بال نور، درآیینه شفق گشتم.
شبی، شباهنگی
درون تاریکی
نشست و حق ... حق ... زد!
صدای خونینش،
ز هفت پرده شب،
گذرکنان چون تیر!
رهاتر از آتش،
رساتر از فریاد،
فراتر از تاثیر؛
به من رسید و هم واز مرغ حق گشتم!